یک هفته گذشت و یکشنبه عصر بود که باز مدیر وارد شد. گفت آیا حاضر شدهای که از فردا صبح شروع به کار بکنی. گفتم تا حقم را نگیرم دست به کار نمیزنم. بنای اوقات تلخی و بدزبانی را گذاشت. گفتم بیخود بدزبانی نکنید، هر آدمی وظیفه دارد که نگذارد پا به روی حقش بگذارند و آدمی که با او مثل سگ رفتار کنند و زیر بار برود اصلا آدم نیست.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.