... دیگر هیچکس به کارها و حرفهای "بالاتر از همه" اعتماد نداشت و به دستورات او اهمیت نمیدادند... سروصدای مردم هم بلند شد و ملت از شدت ناراحتی شروع به داد و فریاد و ناسزاگویی کردند و دست به انقلاب زدند و در زندانها را باز کردند و مظلومات را نجات دادند...
"بالاتر از همه" که این صداها را شنید و اقدامات ملت را دید چون کاری از دستش ساخته نبود از فرط ناراحتی شروع به خوردن ناخنهایش کرد بعد نوبت به انگشتانش رسید... انگشتها که تمام شد گوشتهای تنش را خورد. کار به جایی رسید که فقط سر و صورت او باقی ماند. ولی این سر و صورت خونی در همان حال هم به اطراف میپرید و ملت را تهدید میکرد که چنین و چنان خواهم کرد... هر بار که دهان او باز میشد دود غلیظی از وسط لبهایش بیرون میآمد و به اطراف پخش میشد.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.