گزیدهای از متن کتاب: "مربع به مثلث گفت: «شکل جدیدی به وجود اومده؟» مثلث گفت: «نمیدونم والا. بهش که نمیخوره شکل باشه! شبیه ما نیست! حتی شبیه ذوزنقه هم نیست! خیلی عجیبه! انگار برای یک دنیای دیگه است.» مربع از جایش بلند شد و گفت: «پس بیاید بریم ببینیم چه شکلیه؟! هنوز کامل از دریچه بیرون نیومده... شاید وقتی کامل به وجود بیاد شکل باشه.» لوزی گفت: «حالا بشین تا وقتی میاد با هم یه سیگار بکشیم.» بعد لوزی سیگارش را بین تمامی اشکال هندسی پخش کرد. متساوی الساقین سیگار را قبول نکرد، این روزها بیش تر تلاشش را روی کم کردن عرض قاعده اش می گذاشت و بارفیکس می رفت و حرکات شکم انجام می داد. متساوی الساقین گفت: «اگر شکل نیست، پس خوش به حالش! حداقل با ما فرق داره... تازه نیازی هم نداره که خودشو تغییر بده تا لاغر کنه.» لوزی دود سیگارش را بیرون داد و گفت: «این چه حرفیه؟ تو مگه یادت نیست؟ چند سال پیش اون شکل عجیب و غریب به وجود اومد، این قدر بین ما احساس غریبگی کرد و منزوی شده بود که خودش رو نابود کرد.» متساوی الساقین گفت: «چرا یادمه! ولی شاید این یکی فرق داشته باشه.» مربع سیگارش را نصفه زیر پا خاموش کرد و حجم نفسش را بیرون داد. کمی شقیقههایش را مالش داد و آرام که شد، گفت: «ببینید. این شکلهای ناهندسی همه شون از یک قماشاند... همهشون درگیرن با خودشون، با ما. حتی اگه ما کاری به کارشون نداشته باشیم، با خودشون درگیر میشن و میزنن توی سر خودشون که چرا توی جهان ما به وجود اومدن و توی جهان اشکال ناهندسی به وجود نیومدن؛..."