بیتی است در دلم که «من» آنجا سکنی گزیده، دون صفاتی
مانند لمس و سمع و بصر، وان خُرده صفات ظاهر دیگر
اینک یمینِ من که ز تقبیل، گویی بُوَد چو رُکن یَمانی
وین بوسه قبلهگاهِ منستی کو بر لبم نشسته چو شکّر
در هر طواف، نیک چو بینی، گَردان به گِرد خویشم و سَعْیَم
از مروه تا صفا همه گویی از بهر خویش گشته مقرر
و اندر حَرَمْ ز ظاهر و باطن، بینی مرا چو ایمن، بنگر
دورِ حرم چگونه رفیقانْ ترسان و خائفند و سلندر!
امساکِ غیر کردم و نَفْسم پاکی گرفت زین ره و اغیار
خود از زکاتِ فیضِ من، آری، نیک آمدند و پاک و مطهر
در ظلِّ اتحاد نظر کن چون گشت وَتْر، شَفعِ وجودم
در هم شکست ظاهر و باطن، برداشتم ز خوابِ سَبُک، سر
سِیرَم میانِ اهلِ شریعت، سِرَّمْ برای اهل طریقت
گویی یکی است باطن و ظاهر، گویی یکی است اول و آخر...
بیت ۴۴۸- ۴۵۴ از تائیه کبری، نظم السلوک