در کتاب بگذار اسبت بتازد، ماجرای قهرمان داستان، حرّ، از زمانی آغاز میشود که فرمان فرماندهی سپاه هزارنفره را دریافت میکند و از کوفه آغاز میشود. از همین نامۀ فرماندهی است که گره در ماجرا میافتد و حرّ با شکی بزرگ روبرو میشود.
باقی ماجرا کشاکش حرّ است برای حل کردن این تعارض درونی در خود. با وجود رقبا و دشمنانی که حرّ دارد کار برای او آسان نخواهد بود.
وادیهای نوزدهگانۀ کتاب فرصتی است برای بهتر دیده شدن شخصیت حرّ و رفتن به عمق شخصیت او.
از وادی زین و یاد و بشارت آغاز میشود و بعد از عبور و تلاقی و عطش، ادامه میدهد تا سرانجام در وادی تصمیم به نبرد نهایی میرسد و در وادی وصل به سرانجام خود میرسد.
همچون فصل فیروزه، در اینجا هم با نثر خواندنی مواجه هستیم. نثری که به خوبی توانسته است حس و حال ما را نسبت به شخصیت حر و اتفاقاتی که برای او افتاده است روشن کند.