در این داستانِ منحصربهفرد، فصل مهمی از زندگیِ نویسنده به تصویر کشیده میشود که برای بسیاری از خوانندگان ناآشناست: زندگی یک پزشک جوان و در عین حال یک بیمارِ معتاد به مُرفین که میکوشد از اسارت این مادۀ مخدر رهایی یابد. بولگاکف در این اثر احساسات یک معتاد را با جزئیاتی خوفناک بیان کرده است و عمق یأس و امید بیکران بیمار را برای رهایی از این وابستگی مرگبار به رشتۀ تحریر کشیده.
انسانهای دانا از دیرباز به این نکته پی بردهاند که خوشبختی مانند تندرستی است، زیرا وقتی در اختیارش داری، آن را نمیبینی. اما با گذر ایام، نگاه حسرتبارت را به روزگار خوشبختیات میدوزی؛ آه، از این خاطرات!