"دیروز تمام روز برف میبارید. تند و بیوقفه. امروز همهجا سفید است. نشستهام کنار پنجره و بیرون را تماشا میکنم. صحرا و بیابان پیداست. تا چشم کار میکند یکدست سفید است. آسمان هنوز خاکستری است. از باد تقریباً اثری نیست. آرامش خاموش و سفید بر همهجا سایه انداخته است. در این فضای کبود، تک و توک آدمها با یقههای بالاکشیده و سرهای فرورفته در گریبان، با دستهای فروکرده در جیب و سروصورتی پوشیده در کلاههای پشمی، در کوچههای گلآلود راه میروند. صدای یکنواخت و خوابآور چلپچلپ پاهایشان خواب کوچه را سنگینتر میکند. صدای بم و گرفتۀ ریختن برفها از پشتبامها ضربههای یکنواخت ولی متناوبی است در متن این سمفونیِ سفید." (از داستان "قاب خالی") این مجموعۀ داستانهای کوتاه در دو بخش گردآوری شده که بخش نخست آن را سه داستان مجزا به نامهای "در دلام بود"، "دلشدگان را خبر نکرد"، و "نیمهی سرگردان ما"، تشکیل میدهد و در بخش دوم هم هشت داستان پیوسته به نامهای "ما هم کنار پنجره بودیم"، "همهجا ساکت بود"، "صبح پنجشنبه"، "آن روز صبح بهار"، "الآنه که همهشون بیان"، "قاب خالی"، "غریبه"، و "طفلکی زری" جای گرفتهاند.