نویسندۀ این داستان، ضمن به دست دادن تصویری از کوچهها و خیابانهای قدیم تهران، ماجرای عاشقانهای را باز میگوید. راوی که خود ساکن یکی از کوچههای تهران قدیم است، ساکنان اصلی کوچه را معرفی میکند; سپس یادآورد میشود که چگونه پدرش در ایام سوگواری محرم به یکی از دوستان گذشتهاش برمیخورد که سالیانی از او بیخبر بوده است. دوست پدرش پهلوون حیدر خراسونی نام داشت که مدتها عاشق دختری بود و سالها بعد او را به دست فراموشی سپرد، غافل از این که دختر نگون بخت چشم انتظار پهلوون حیدر، ایام را سپری میکرده و ساکن همان کوچۀ راوی داستان یعنی کوچۀ درختی بوده است ...