کتاب حاضر، داستان سهگانۀ تودرتویی از یک حادثه است که در پی آن همهچیز ناگهان به هم میریزد؛ مثل یک تودۀ سرطانی که سلولها در آن دیوانه میشوند. این داستان ضد ساختار است و عمداً همهچیز بههمریخته است. این رمان آیینۀ امروز ماست. امروز کشوری که در دورۀ گذار عقیمی قرار گرفته و پیش نمیرود و در حال اضمحلال است. چراکه ما نه عناصر سنتیمان اشباع شدهاند و نه مظاهر مدرن وارداتیمان تئوریزه. حالا وسایل پسامدرن هم در اختیارمان قرار گرفته که ما را در گل فرو برده است. در داستان میخوانیم: «اتفاقات عجیب در ادارۀ «جانگیری» کم نمیافتد. باور کنید زیاد هم هست. حکمت است دیگر. در «بورکینافاسو» که بودم یک روز باید دختربچهای را به خاطر فقر غذایی میکشتم».