گزیدهای از متن کتاب: «ملکه تن صدایش را کمی پایینتر آورد آورد و لحنش را به محکمی فولاد کرد و حرفش را ادامه داد:«و تو . تو یه دختر آدمیزاد احمق نیستی که بتونی با هر کسی که دلت خواست بپری و بخندی و بازی کنی . یه سری وظایف به عهدهی توئه.باید آماده بشی.فایل تو مهمی،تو ملکه ی بعدی این جنگلی ،و همین الان هم از زمانی که باید شروع میکردی مثل یه ملکه رفتار کنی خیلی گذشته»