بشر برای هزاران سال تشنۀ آگاهی و جستوجوگر دانش تصور شده است یا دستکم خود را چنین ترسیم کرده؛ اما آیا چنین تصویری واقعیت دارد؟ «رناتا سالکل» چنین مفروضی را به شدت به چالش میکشد. جهل، چه فعالانه باشد و چه منفعلانه، آگاهانه یا ناآگاهانه، همیشه بخشی از شرایط بشری بوده است. چیزی که در دنیای پساحقیقت و پساصنعتی ما رخ داده، این است که ما اغلب مقهور جریان مداوم اطلاعات و سوءاطلاعات میشویم اما آیا اخبار دروغ یا فریبهای اطلاعاتی کاملا ناخواسته انسانها را قربانی میکنند؟ آیا آنان که در ظاهر فریب این اخبار را خوردهاند خود هیچ اشتیاقی به جهل نداشتهاند؟
سالکل در این کتاب، معنای دیگری از جهل را نیز مطرح میکند که برای شفافسازی برخی ابهامات بسیار موثر عمل میکند: جهل در معنای نادیده گرفتن. «جهل» به معنای بیاطلاعی از وجود مسالهای، یک کنش غیرارادی است، اما نادیده گرفتن یا کماهمیت قلمداد کردن آن مساله که به صورت ظاهرا ارادی انجام میشود در نهایت به نوعی جهل منجر خواهد شد. سالکل در مورد تمایز میان این دو نوع مینویسد: «تفاوت بین عمل نادیده گرفتن و وضعیت جاهل بودن، دال بر تمایز اخلاقگرایانه بین وضعیت مسئول بودن و وضعیت بیگناهی است. نادیده گرفتن چیزی که در واقع از آن آگاهیم، تلاشی است برای بازیابی سعادتی که زمانی جهل پیشین برایمان فراهم میکرد».