میشد به تابستان هاشور زد
از میان شاخههای موازی عبور کرد
ردیف سفیدارهایِ باریک را پشتسر نهاد
و رفت و در پلهها سقوط کرد
و مُرد و از یاد رفت
رفتنت طور بدی اتفاق افتاد
امروز آمدی، فردا رفتی
و عمر کوتاه من چیزی نبود
چیزی بیش از کاغذهایی
که با مطالبی غیرضروری سیاه شد، تباه شد
رفت که رفت