مِلمِداس مجموعهٔ دوازده داستان کوتاه است که بهترتیب به چهارفصل از دورههای زندگی انسان میپردازد. پنج داستان از این مجموعه، با درونمایهها و پرداختهای متفاوت، به دورهٔ کودکی اشاره دارد؛ یک داستان آینهٔ نوجوانیِ زودگذر است و چهار داستان دورهٔ جوانی را پیش چشم میگذارد. داستان یازدهم به دورهٔ میانسالی و داستان انتهایی به دورهٔ کهنسالی و انتظار برای مرگ برمیگردد.
ملمداس عنوان داستانی از داستانهای دورهٔ کودکی و نام پریِ دریایی ایرانی است که از دل اسطورههای مردمِ حاشیهٔ بنادر جنوب سردرآورده است. در بخشی از این داستان میخوانیم:
صدای مامان را میشنوی؟ میگوید: «استکانا رو آب بزن دوباره چای بریز.» بذار شیر آب را بپیچانم. تو هم از توی آشپزخانه، کُمانچیخاله را میبینی؟ چطور با پیراهن پولکدوزیاش که رنگ دریاست، دلش میآید تو حیاط خاکی ما بنشیند؟ بیا ببین چطور تو آفتاب برقبرق میزند، چینچین میخورد و تا نوک پایش پایین میآید. هروقت این لباسش را میپوشد، کُمانچیآقا از آنورِ آب میرسد خانه.