گویی شعلۀ قلبش توان آن را داشت که شبهای تاریک تمامی دریاهای ناشناخته را روشن کند و خیال فریا فانوسی راهگشا بود در میان آبتَلهای ناپیدا؛ انگار بادها مسخر شده بودند تا بهسوی آینده پیشش برانند و ستارهها در مدارشان میگشتند تا چنین آیندهای را رقم بزنند؛ گویی جادوی اشتیاقش را توانِ آن بود که کشتی را حتی بر قطرهای ژاله پیش براند یا از سوراخ سوزنی عبور دهد؛ و اینها نبود مگر بهخاطر طالع نیکوی بونیتو که مقدر شده بود در خدمت چنین عشقی باشد، عشقی چنان پرفیض که هر مسیری را بر زمین روشن و هموار و ایمن میکرد.
خیلی وقتها شخصیتهای کنراد کموبیش شبیه قربانیان هستند. موقع خواندن فریای هفت جزیره آدم چنین حسی دارد... این داستان، داستان شگفتانگیز و بیرحمانۀ یک انتقام است.
رابرت لیند