فرضیهٔ بنیادی این کتاب (که بیشتر نظری است تا تاریخی) بر این اصل قرار دارد که مسئلهٔ مدرنیته برای معماری اهمیتی بنیادین دارد. این اهمیت ورای ارزیابی جنبش مدرن بوده و به ملاحظاتی پیرامون موضوعاتی بسط پیدا میکند که اخیراً در گفتمان معماری مهم و حیاتی شدهاند. به نظر من تعمق گسترده بر موضوع مدرنیته میتواند برای تفسیر مسائلی چون شرایط پست-مدرنیته، ارتباط معماری با شهر و قلمرو، خودآگاهیاش از تاریخ و سنت، تعاملش با رسانه و قلمرو عمومی، کلیدی مولد را در اختیار گذارد. اگرچه در این کتاب به آن مسائل در این قالبشان پرداخته نخواهد شد، اما امیدوارم حداقل نشان دهم که چطور درگیری جدی با نظریهٔ انتقادی میتواند سرنخهای ارزشمندی برای تقویت و غنی کردن بحثهای نظری حول نقش معماری در جامعه در اختیارمان گذارد؛ زیرا اگر معماری نتواند جهان نو شجاعانهای را طراحی کند که در آن تمام مسائلمان حل شده باشند، محکوم هم نشده که صرفاً تسلیم تکانههای ریشهدار در توسعههای اجتماعی شود؛ توسعههایی که در آنها معماری هیچ حرفی برای گفتن ندارد. به باور من معماری ظرفیت این را دارد که به طریقی بهخصوص تناقضات و دوپهلوییهای برآمده از زندگی مدرن را برایمان به بیان درآورد. معماری در این بیان میتواند حسی از درگیری با مدرنیته و همچنین نقد آن را به تولید برساند.