داستان زادۀ ذهن لیلا لعلمی نویسندهای مراکشی است که در آمریکا زندگی میکند. به تبع تجربیات زندگی چنین انسانی در آمریکا در این داستان نمود پیدا کرده است. آشنایی با این تجربهها در قالب داستانی میتواند آشنایی بدیعی باشد.
زبان داستان ساده و گویاست. شخصیتهای داستان با ریزهکاریهای فراوان ساخته و پرداخته شدهاند و ارتباط برقرار کردن با آنها راحت است.
دیگر آمریکاییها در عین حال که داستانی جنایی است، همگام با آن ماجرای آشکار شدن رازهایی پنهان است که شهری را درگیر خود میکند، خانوادهای را در تبوتاب آشکار شدن این رازها از هم دور و در لحظاتی به هم نزدیک میسازد و مسئولیت اخلاقی انسانها را در قبال یکدیگر صرفنظر از باورمندیها و محل تولدشان تعیین میکند.
نوعی از داستان که میتواند همزمان عطش مخاطبان داستانهای جنایی و درام را برطرف کند و در عین حال دربرگیرندۀ گفتمانهای مهمی در ساحت حیات اجتماعی و سیاسی افراد باشد.
«و من هنوز آنجا بودم... صحرا خانهام بود، فضای باز، نور، سکوتی که در حقیقت سکوت هم نبود... بعد از مرگ پدرم، بالاخره آموختم عشق موجودی رام و مطیع نیست، حیوانی درندهخوست، آشفته و پیشبینیناپذیر، عظیم و بخشنده. عشق بود که مرا از سوگ و تاریکی بیرون کشید.»