داستان کتاب «پرندگان نیز رفتند» به ظاهر داستان سه نوجوان است که به سنتی قدیمی، پرندگان همیشه در پرواز بر فراز آسمان استانبول را با تورها و دامهایشان شکار میکنند، اما کمال با زبرستی و به مانند حماسهسرا و تراژدینویسی باستانی، با توصیفاتی سحرانگیز که رنگ و بوی اعصار از یاد رفته را در خود دارند، دست به باستانشناسی فرهنگی استانبول میزند و درعینحال به مانند جامعهشناسی خبره، مشاهداتی را ثبت و ضبط و تحلیل میکند که تصویری یکه و یگانه از آن مردم و آن شهر ساخته میشود. کمال که با جهانبینی کردتبارش در پدیدهها مداقه میکرد، با نظر کردن به بستر بیمار جامعهی سرشار از نابرابری، بیعدالتی، تبعیض و البته جهل مرکب ریشهدار آن، این کتاب کوتاه را با جامعیتی کمنظیر دربارهی لحظه به لحظهی زیستن در شهرش نوشته است. پرندگان نیز رفتند روایت زیست هر روزهی سلیمان، سمیح و خیری است در شهری که مسلمان، مسیحی و یهودی را در خود جای داده و برای هزاراهها محمل خدای ادیان ابراهیمی بوده که در ذهن و زبان دینداران به خدایانی گونهگون مبدل گشته و هرکس بهشت موعود خودش را از یکی از این خدایان طلب میکند.