سوگند بر این معبد زرین
سوگند به یاسای فراموش تَموچین
من خستۀ تهدیدم و آمادۀ تسلیم
اما سر تصمیم که با نفرت و با خشم
گویم که چه بودی و چه هستی و چه کردی؟
آخر چه وفا داشت
هر وعده که دادی
دعوت به کجا بود
هر در که گشادی
تنها نه فقط راحتی نسبتاً ارزان
تنها نه فقط کاسبی مختصر آسان
تنها نه فقط پولِ تهِ کیسۀ ملت
تنها نه فقط صنعت و تولید
تنها نه فقط نفت
رفت آنچه که محصول نود سالۀ ما بود
رفت آنچه که جبران نتوان کرد به صد سال
دین رفت، وطن رفت، خدا رفت
ای بیوطنِ خادم دِهلی!
باشد همه آیند و ببینند
پایِ اِوِرِست این چه بلاییست
در پاکترین دامنه، اینک چه فضائیست
دیگر چه بگویم که گلویم شده پر بغض
این صبر عفونت زده تا چند؟
من منتظرم، پای به زنجیر، درِ خانه نشسته
از لعنت و نفرین به تو خسته
اما نه فراری و نه مخفی
بفرست بیایند
با پای خودم، راحت و آسان ببرندم...
بی معرکه بازی
بی دست درازی...