منظرۀ شهر را از دریا نظارهگر بودیم. استانبول مهآلود... دریایی پوشیده از مه... و ابرهای سفیدی که عرشۀ قایقمان را درنوردیده بودند. تنها گنبدهای ایاصوفیا دیده میشد، منارههای سلطاناحمد و برجهای قصر توپکاپی. گویی شهر برجایش استوار بود بیهیچ گزندی و رذالتی. طبیعت در تودهای از ابرهای سفید پنهان شده بود و شهر ما همانند رؤیایی شیرین قبل از طلوع آفتاب، چون ابری جادویی و افسانهای زیبا، بهسان شهری تازهتأسیس و آغازی دوباره، جوان، پرامید و زیبا بود.
هفت پادشاه، هفت مکان تاریخی و هفت جنایت در هفت روز... احمد امید در این رمان تاریخ شهر استانبول را در پس داستانی جنایی روایت میکند.