در اواخر دهۀ ۱۹۸۰، رژیم شوروی شروع به تلوتلو خوردن کرد و بعد، فرو ریخت یا دستکم اینطور میگفتند. آدمهای مختلف دراینباره داستانهای متفاوتی میگویند.
این کتاب هفت شخصیت اصلی دارد که در سرتاسر روایت ظاهر میشوند. اما لیوشا، ماشا، سریوژا و ژانا چهار جوانیاند که از شهرها، خانوادهها و در واقع دنیاهای متفاوتی در شوروی به مسکو آمدهاند. هنگامی که داستانهای آنها را به هم میبافتم حس میکردم رمان بلند (غیرداستانی) روسی مینویسم که در پی درک بافت تراژدیهای فردی و رخدادها و فکرهایی است که به آن شکل بخشیدهاند. حاصل این تلاش کتابی است که حالوهوای زندگی در روسیه طی سی سال گذشته را نشان میدهد.