دختر جوان که قامتی بلند و باریک داشت در دامنه تپه مشرف بر دریاچه کنار درخت های زیتون ایستاده بود و نزدیک شدن یک کشتی را می نگریست. کشتی به وسیله چند گوزن که کنار دریاچه، در خشکی حرکت می کردند کشیده می شد و از درون کشتی آواز یک زن به گوش می رسید که با لحنی خوش چنین می خواند: «ای جان من بیا به کوه برویم و در آنجا ماده گاران را بدوشیم و بعد روی علف ها بنشینیم»
دختر جوان که نزدیک شدن کشتی را می نگریست به خود گفت امروز ایران بان» نشاط دارد و آواز می خواند.
حدس دختر جوان درست بود و «ایران بان» در آن روز نشاط داشت و اتباعش می دانستند که وقتی ایران بان نشاط داشته باشد آواز می خواند.