تاریخ ایران در دورۀ مدرن، به گونهای رقم خورده است که ما باید به «فرهنگ» به عنوان موضوعی مهم بپردازیم. برای اشاره به «ایران»، عنوان «فرهنگ» هنوز دقیقتر و درستتر از دیگر عناوین است. ایران واحدی سیاسی _ اجتماعی و یک ملت نیز هست. اما تحولات گذشته و جاری به گونهای رقم خورده است که مرزهای ایران را بهتر است با تکیه بر مفهوم «فرهنگ» ترسیم کنیم. با فرهنگ به لایههای بیشتری از زندگی ایرانیان اشاره میکنیم. به علاوه، با این گونه نگاه، دگرگونیهای گذشته و جاری در زندگی ایرانیان را بهتر میبینیم. البته در هر حال از پیچیدگی مفاهیم و اصطلاحات متداول در این قلمرو و کاستیِ این گونه تعابیر آگاهی داریم، اما در اینگونه کوششها ملاکِ درستیِ راهی که برای پژوهش انتخاب کردهایم، میزان شمول تحلیل و توصیفها، و کارآیی آنها برای گفتوگو و مفاهمه و احیاناً تحلیل و تجویز است. طرح موضوع «فلسفۀ فرهنگ» در ایران، برخاسته از دغدغۀ فهم درست است. برای گفتوگو دربارۀ ایران میتوانیم آن را یک «فرهنگ» بنامیم. اما کسی که با فلسفه آشناست، در کاربرد این عنوان هم با پرسشهایی فلسفی روبهرو میشود. «فرهنگ» چیست؟ هستی و مایۀ قوامِ آن چیست؟ این گونه تأملات دربارۀ فرهنگ از کی و کجا آغاز شده است؟ فرهنگ چه تطوراتی داشته و چه نسبتی با مقولات دیگر مانند طبیعت و قدرت و تفکر دارد؟ این گونه پرسشها ما را وارد میدانی وسیع میکند. میدانی که در آن بسیاری از موضوعات متداول نظری _ فلسفی و اجتماعی _ ارزشی _ اعتقادی از مناظرِ دیگری صورتبندی میشوند.