در جلد سوم ، مارکوس بعد از اینکه به اصرار پدرش فوتبال و تکواندو را تجربه کرد، حالا باز به اصرار او به دو و میدانی روی آورده، ورزشی که همیشه انگار کسی دنبالت کرده. تازه کلی مانع هم هست که باید آن وسط به فکر پریدن از روی آنها هم باشی! مارکوس امیدوار است مربی همیشه او را روی نیمکت ذخیره بنشاند و در مسابقهی اصلی اصلا نخواهد بدود. اما اینطور نمیشود...