خواندن کتاب فردریک اسفِنایوس مایۀ مسرت است. او نه تنها درک تیزهوشانهای از طیف وسیعی از موضوعات و شخصیتها در هر دو حوزۀ پزشکی و فلسفه از خود نشان میدهد، بلکه توانسته آنها را به روشی نوآورانه با هم جمع کند تا به نحوی اقناعی اثبات شود که این دو رشتۀ مهم میتوانند و، در نهایت، باید متقابلاً روشنگر باشند. اسفِنایوس بر این نظر است که پزشکی مضامینی ژرف اما ندرتاً صریح را افشا میکند که درک مناسبشان به یک تبیین پدیدارشناختی و هرمنوتیکی دقیق میانجامد. از سویی دیگر، اثبات میشود که رویکردهای فلسفی خاص – به ویژه پدیدارشناسی هایدگر و هرمنوتیک گادامر – این توان بالقوۀ تاکنون بالفعل نشده را دارند تا این مضامین را تبیین نمایند؛ مضامینی که مدتهای مدید درون پزشکی غرب مدفون ماندهاند. نتیجهای که «قرائت» اسفِنایوس از این مضامین حاصل میآورد، یک هستیشناسی و معرفتشناسی جسورانه و مهم از پزشکی – از مفاهیم محوری مانند «سلامت» و «ناخوشی» گرفته تا آنچه عموماً «رابطۀ پزشک-بیمار» خوانده میشود، و تا تفسیری مفید از «روشها» و «اهداف» پزشکی – است.