چند روز بعد از وقوع یک حادثه، گزارش مفقود شدن دختری در یکی از باغهای اطراف اصفهان به ادارۀ آگاهی میرسد. دختری که قبل از مفقودیاش برای نامزدش پیام فرستاده که دیگر نمیخواهد او را ببیند و بعد از آن، دیگری خبری از او نمیشود.
اما این وسط کسی هست که از مفقود شدن دختر خبر دارد. کسی که پیشاپیش در رؤیاهایش، بهش الهام شده که قرار است اتفاق بدی برای این دختر بیفتد و او کسی نیست جز آتنا.
داستان از یک مهمانی دوستانه و تصویر مبهمی در ذهن آتنا که سایۀ یک مرد متجاوز روی دیوار باغ افتاده، شروع میشود. مهمانیای که آتنا تمامش میکند تا تصویر رؤیایش به واقعیت تبدیل نشود. اما رؤیاهای آتنا چیزی نیست که گذر زمان جلوی وقوعش را بگیرد و سایۀ مرگ را از سر زندگی افراد حاضر در مهمانی کم نکند.
و در این میان، بهرام، مردی که آتنا را هنگام لودادن مهمانی به پلیس دیده، کسی است که مسیر زندگیاش را به سمت دختری که توجهش را جلب کرده، کج میکند؛ به سمت آتنا و گروه دوستانی که «تردید» و «خطر» دست از سر هیچکدامشان برنمیدارد.
داستان از پیرنگ خوبی برخوردار است. تعلیق داستان خوب و شخصیتپردازی افراد قصه بهنسبت قوی است و خط اصلی داستان تا پایان ماجرا حفظ میشود. نویسنده تا انتهای قصه توانسته مخاطب را در تردید تشخیص هویت فرد متجاوز نگه دارد و درست در جایی که حدس نمیزنید، آن روی چهرۀ فردی را میبینید که هم یکی از مظنونین مخاطب هست و هم نیست.
عاشقانههای داستان، بیشتر حول محور کلکل و روابط دختر و پسرهای ردۀ سنی بیست تا سی سال است ولی معمای قصه، مخاطبهای سن پایینتر و بالاتر از این محدوده را با خود همراه میکند.
و در انتها، پایان خوش داستان، چیزی است که رضایت مخاطب را بههمراه خواهد داشت.