جنگ مانند مهمانی بالماسکه است. هزار چهره دارد و هیچ کدامش واقعیت جنگ را به درستی نشان نمیدهد، اما خود جنگ به تنهایی معرّف دنیاست. فقر ،گرسنگی، خشونت، ویرانی، تباهی، حبّ و بغضها را آشکار و عریان نمایش میدهد. سخنرانی آتشین رهبر حزب مخالف را در روزهای پیش از شروع جنگ، خوب به خاطر دارم. چهرۀ ضد جنگ او و حزبش خدشهناپذیر مینمود . کمپینهایی که حزب برگزار میکرد و نطقهای غرّایی که رهبر حزب ایراد میکرد، دل هر شنوندهای را قرص میکرد که کشور وارد جنگ بیخودی دیگری نخواهد شد، ولی حزب حاکم زورش چربید و جنگ شروع شد. وقتی پیشرویهای میدانی کُند شد و حتی مقداری از خاک کشور به دست دشمن افتاد، آن وقت حزبهای کوچکتر بیشه را خالی از شیر دیدند و جرئت ابراز عقیده پیدا کردند.
به رهبر حزب مخالف حملهور شدند. وقتی طرفداری عامۀ مردم را از رهبر حزب مخالف دیدند، مجبور شدند سندی رو کنند. سند به وضوح نشان میداد تأمینکنندۀ اصلی مخارج حزب کارخانۀ اسلحهسازی است. نه تنها مخارج کمپینهای انتخاباتی، حتی هزینههای کمپینهای ضد جنگ را کارخانۀ اسلحهسازی پرداخته بود. مردم ابتدا بهتزده شدند. بعد احساس کردند به آنها خیانت شده است. سپس رفتند به خانههایشان و تلویزیون را روشن کردند و به اخبار و آماری که حزب حاکم دربارۀ جنگ میداد، گوش کردند.
روشنفکران جامعه شروع کردند به فکر کردن و تحلیل کردن. وقتی به جایی نرسیدند، احزاب کوچک تیر آخر ترکش خود را شلیک کردند و از سند ملاقاتی سرّی میان حزب حاکم و حزب مخالف رونمایی کردند. هر دو حزب به توافق رسیده بودند. جنگ با کشور همسایه قطعی است. آنها نیاز به مخالفی داشتند که صدای ضد جنگ باشد تا مردم خیالشان راحت شود که کسی هست مانع جنگ شود. پس نیاز به حضور و صدای مردم نیست. آنها میتوانستند در خانههایشان جلوی تلویزیون، روی مبل دراز بکشند و اخبار را گوش دهند.