"ژان کریستف"، در یک خانوادۀ موسیقیدان در ناحیۀ "رنانی" به دنیا آمد و نوازندۀ زبردستی شد و به شهرت رسید. سپس به خدمت یکی از دربارهای کوچک شاهزادگان آلمان درآمد. وی نخستین بار به شاگردش "نینا"، دل باخت. اما از آنجایی که آن دو از دو طبقۀ اجتماعی متفاوت بودند، این مانع، پیوندشان را غیرممکن میساخت. ژان کریستف جوان، دوران بحرانی را گذراند. و پس از آن به مذهب روی آورد. در موسیقی، طبیعت را و در خویش، جوهر خدایی را کشف کرد و به شوق و جذبه رسید و از آن پس، گاهی با شور و شوق درونی خویش خلوت میکرد و گاهی با غم و شادی نزدیک میشد؛ هرچند که ماجراهای عاشقانه و دوستیها و عصیان بر ضد بیعدالتیهای اجتماعی و حتی گاهی برخی سرگرمیها و وقتگذرانیها به زندگی او تا حدودی طعم و رنگ میداد. او که به نوعی عرفان دست یافته و به نهایت صداقت و شفافیت روح رسیده بود، سرانجام در حال گوش سپردن به نوای ارکستر نامرئی موسیقی جان سپرد. کتاب حاضر مجلد چهارم از رمان ژان کریستف (1912-1904) است این مجموعه در ده بخش، سپیدهدم؛ نوجوانی؛ عصیان؛ بازار روز؛ آنتوانت؛ در خانه؛ دوستان؛ درخت ارغوانی و روز نو به چاپ رسید. و مجموعهای است که نویسنده طی آن یکباره به شرح زندگی وی از آغاز تا مرگ میپردازد.