توکیو، سال ۱۹۳۸. رئی، پسر یازده ساله، در کمد پنهان شده و از در نیمهباز آن برای آخرین بار پدرش را میبیند. آتش جنگ آسیا را به کام خود کشیده است؛ از نگاه سیاستهای توسعهطلبانۀ امپراتور، همه دشمناند و پدرِ رئی که ویولنیست است از این قاعده مستثنا نیست؛ پدر بههمراه چهار عضو دیگر گروه موسیقی به جرم خیانت بازداشت میشود. ویولنی شکسته و زخمی ماندگار تنها یادگارهای پدر است برای فرزندش.
داستانی کوتاه است که تلاش برای به خاطر سپردن مقاومت و پافشاری انسانها در مقابل ظلم میکند و از خواننده انتظار دارد تا هرگز ارزش و اهمیت انسان را قربانی مصلحت سیاسی و اجتماعی نکند.
موسیقی در این داستان ابزاری است که هم میتواند رنج و ملال را به خاطر انسان بیاورد و هم در مواقع رنج و محنت پیونددهندۀ انسانها به یکدیگر است یعنی پیوند تمامی انسانها فارغ از دستهبندیهایی که قدرتمندان از آنها در ذهن دارند.
این داستان بدون شک متاثر از زندگی شخصی آکیرا میزوبایاشیست پس میتوان این اثر را به عنوان نوعی خودنوشت «اتوبیوگرافی» هم در نظر گرفت.