سیسرو در دهۀ ششم زندگی خود نگارش رسالۀ دربارۀ دوستی را آغاز کرد: در تبعید و برکنار از قدرت سیاسی، در تنهایی خویش پس از مرگ دختر دلبندش.
چنین زمینهای، مفهوم دوستی را نزد خطیب رومی دگرگون میسازد و اندیشیدن به این مقوله را فراتر از حدود جاری آن میبرد. نزد سیسرو و برخلاف نگاه غالب دورانش، دوستی رابطهای انسانی برای منفعت متقابل نبود. او هر چند از این قبیل دوستیها آگاهی دارد و آن را سودمند نیز مییابد، فراتر از این فایدهمندی به دنبال مفهوم عمیقتری از دوستی است.
در این تعریف عمیقتر که نقطۀ ثقل رسالۀ حاضر است، دو انسان در یکدیگر روحی خویشاوند خویش را مییابند، یعنی در حقیقت، دیگریِ خود را. و چنین است که به عقیدۀ سیسرو، دوستی پاداش دوستی است و نه رابطهای مبتنی بر دادوستد.
رسالۀ سیسرو و تعریف او از مفهوم دوستی در سنت غربی از سنتآگوستین تا دانته، اثری پایا برجا گذاشت و امروز نیز، در عصر مدرن تکنولوژی و تمرکز بیامان بر خویشتن که فکر دوستیهای ژرف را به مخاطره میاندازد، بیش از هر وقت دیگر حرفی برای گفتن دارد.