سه زن با نام "ژوزفین"، "کنتس ماری والوسکا" و "اری لویز" از ابتدای به قدرت رسیدن ناپلئون بناپارت تا پایان زندگی وی عنوان همسر وی را داشتهاند. ژوزفین که همسر خود را در انقلاب فرانسه از دست داده و چند سالی هم از ناپلئون بزرگتر بوده با نقشۀ قبلی و با طمع رسیدن به ثروت بیشتر با بناپارت ازدواج میکند. وی که دیگر قادر به بچهدار شدن نیست از این موضوع رنج میبرده و کاملا احساس میکرده که ناپلئون از او دلسرد میشود. ناپلئون در حین کشورگشاییهایش و در پی شکست روسها وارد لهستان شده و با ماری والوسکای جوان که همراه همسر پیر و تنها کودکش زندگی میگذراند آشنا میشود. ماری عشق به وطن در رگهایش جریان دارد و به ناپلئون به چشم یک ناجی نگاه میکند. ناپلئون از وی تقاضای ازدواج میکند و به تذکرهای بانوی جوان مبنی بر این که دارای همسر و فرزند است توجه نمیکند. شوهر ماری که مردی ترسوست و بیم آن دارد که مقامش را در دولت از دست بدهد از وی میخواهد که همراه ناپلئون به فرانسه برود. و بدینسان ماری بیپناه مانده و مجبور به ازدواج با بناپارت میشود. شاه کشورگشا به صورت رسمی از ژوزفین جدا شده و ماری را به عقد خود درآورده و به اعتراضهای پاپ وقعی نمینهد. پس از مدتی ناپلئون که قصد صلح با اتریش را داشته و شرح زیباییهای شاهزادهخانم اتریشی بیقرارش کرده تصمیم به ازدواج با ماری لویز بسیار جوان را میگیرد و او را به فرانسه منتقل میکند. پس از این ماجرا مایی والوسکا به لهستان بازمیگردد. ماری لویز برای همسرش پسری به دنیا میآورد که عنوان ولیعهدی میگیرد اما ناپلئون به سرازیری شکست افتاده و با سرعت پیش میرود. ماری نامهای از واتیکان دریافت میکند که ازدواج وی را غیرقانونی دانسته و بر اساس قانون کلیسای کاتولیک همچنان ژوزفین را همسر رسمی بناپارت میشمارد. ماری از این موضوع استفاده کرده و همراه کودکش به اتریش بازمیگردد. ناپلئون برای آخرینبار در نبرد واترلو شکست خورده و به جزیرۀ محل تولدش تبعید میشود و در همانجا میمیرد سرانجام قهرمانهای رمان پایانبخش کتاب حاضر است.