موفقیّت نظام سرمایهداریِ غرب در سهدههٔ پس از پایان جنگ دوم جهانی، از حیث گسترش رفاه مادی، منتقدانش را ناگزیر به بازبینیِ نظریههایی کرد که اغلب معتقد بودند تضادهای موجود در این نظام، عاقبت به تغییرات ساختاری در آن خواهد انجامید. هابرماس، موفقیت سرمایهداری را نه در تواناییاش در رفع تضادهای نامبرده، بلکه در جابجایی محل منازعات فیصلهبخش میداند. جابجاییای که او آن را حاصل تحول در سازماندهی تولید دانش به شمار میآورد. این تحول به تغییر ساختار مراکز پژوهشی انجامیده، دانش و فناوری را به یکی از عناصر مشروعیتبخشِ آن تبدیل کرده و خصلت روبنایی دولت را دگرگون کرده است. توصیف، تحلیل انتقادی و تبعات اجتماعی و سیاسیِ این وضعیت جدید، موضوع مقالاتی هستند که در این کتاب گردآوری شدهاند. مقالاتی که در آنها، هابرماس از جمله دانشجویان را دعوت میکند تا از طریق قرار دادنِ موضوع گفتوگوی میان علم و سیاست در مرکز توجهشان، به نقد سیاستگذاریهای تحقیقاتیای بپردازند که بهواسطهٔ آنها، نظام سرمایهداری از جامعه، سیاستزدایی و بقای خود را تضمین میکند.