دزد ساحلی، داستان کوتاهی است از سری داستانهای مجموعهای جذاب و خواندنی به نام "فلسفه و فلاپرز"، که در سال ۱۹۲۰، معروف به عصر جاز، در آمریکا منتشر میشود. سالی سرشار از شهرت و موفقیت برای اسکات جوان، و آغاز زندگی تراژیکش با زلدا سیر، زنی که فیتزجرالد او را نخستین فلاپر آمریکایی مینامد.
در آن سوی دریاچۀ نقرهفام، شمایل لرزان کاکاسیاهها به چشم میخورد که ماروار و پیچوتابخوران، در روشنایی مهتاب میلولیدند، شبیه آکروباتهایی که مدتها بیتحرک بودهاند و حالا مجبورند با تنها تهماندۀ توانشان از روی بند عبور کنند.
همگی در یک صف رژه میرفتند، مارپیچوار به دور دایرههای هممرکز، گاهی سر به عقب، و گاه به روی سازهاشان خم میشدند، درست شبیه ربالنوع فلوتزن مزارع. از درون شیپور و ساکسیفون، بیوقفه صدای ناله و زوزۀ نغمهای درهم به گوش میرسید که دمی شاد و پرآشوب بود، و لحظهای بعد محزون و شورانگیز... شبیه رقص مرگ در اعماق کونگو. آردیتا فریاد زد :" بیا برقصیم، با این صدای محشر جاز نمیتونم همینطور بیحرکت یه گوشه بایستم..."