«تینا»، اکثر اوقات در خانه با «ننه صغری» تنهاست. پدر و مادر او هر دو از پزشکان پرکار بیمارستانی در رشت هستند که زمان کمتری از روز را میتوانند با دخترشان بگذرانند. تینا بعد از گذراندن روزهای تنهایی در خانه و مرور خاطرات کودکیاش با «کیوان»، با پیشنهاد کاری که توسط یکی از آشنایان در تهران به او میشود، به آنجا میرود و بعد از انجام کارهایش، در راه بازگشت به رشت، به دختری هم سن و سال خود که منتظر ماشین در کنار جاده است، برمیخورد، و او را سوار میکند. آشنایی با «شیدا»، و رفت و آمد با او، اتفاقاتی را برایش به دنبال دارد که در ادامۀ داستان بازگو شده است.