در راه پله، پشت در بسته گیر کرده بودم. هرچه کلید را در قفل می چرخاندم، فایده ای نداشت. دستم به وضوح می لرزید، کسی دهانش را چسبانده بود به گردنم و حروفی را ادا می کرد...