لیلی دوست دارد عاشق شود.
بعد با عشقش برود جایی مثل یک مزرعه
در کلبهای چوبی به دور از هیاهوی میترا و مجیدهای این شهر
صبح به صبح به مرغ و خروسهایش دانه بدهد.
شیر گاوهایش را بدوشد و بعد
برای گیلبرت غذایی خوشمزه آماده کند.
عصرها با موهایی که در باد پرواز میکند
با اسب درون مزرعه سواری کند
و برای گیلبرت که مشغول تعمیر حصارهای چوبی
دورتادور مزرعه است دست تکان بدهد.
شبها دور آتش بنشینند و لیلی، دم به دم
میان نتهای بینظیر نواخته شده با انگشتان گیلبرت جادو شود.