گوشت لطیف است جامعه ای را به تصویر می کشد که در آن نوعی ویروس، گوشت تمام حیوانات را آلوده کرده است. و به سبب فقدان گوشت و پروتئین حیوانی، آدمخواری قانونی می گردد.
مارکوس در یک کارخانه ی فرآوری گوشت مشغول به کار است، شغل او سلاخی انسان هاست-گرچه دیگر هیچکس آنها را انسان نمی نامد.
همسرش او را ترک کرده، پدرش دچار جنون گشته، و مارکوس تلاش می کند در خصوص نحوه گذران زندگی اش خیلی فکر نکند. همه چیز بسیار سریع اتفاق افتاد. در ابتدا گزارش شد ویروسی مسری و عفونی گوشت تمام حیوانات را مسموم و برای انسان غیرقابل استفاده کرده است. سپس، دولت ها پروژه "انتقال" را شروع کردند. اکنون، خوردن گوشت انسان –"گوشت مخصوص"- قانونی شده است. مارکوس تژو تلاش می کند به کار خرید و فرآوری گوشت ادامه دهد.
تا اینکه یک روز هدیه ای دریافت می کند: گونه ای زنده از این موجودات با بهترین کیفیت. گرچه می داند هرگونه ارتباطی با آنها ممنوع بوده و مجازات مرگ را در بر دارد، به تدریج با این مادینه، به سان یک انسان واقعی رفتار می کند. و بخاطر آنچه رخ داده و آنچه می تواند نجات یابد، گرفتار عذاب می گردد.
با خواندن اولین کلمات از دومین رمان نویسنده آرژانتینی، آگوستینا بازتریکا، یعنی رمان "گوشت لطیف است" خواننده متوجه می شود در حال خواندن کتابی مرتبط با حیوانات است که اساسا به موضوع کشتار و سلاخی می پردازد، و آنچه قرار است در ادامه داستان رخ دهد اصلا چیز زیبایی نیست.