به او چشم دوختم.
دوستش داشتم، حالا و اینجا دوستش داشتم.
اصلا بعضی ها را نمی شود دوست نداشت.
دوست داشتنشان آرام آرام می آید و توی قلبت می نشیند.
نگاهشان، لحنشان و... تو تعجب می کنی چرا یک روزی، یک جایی، به یک دلیلی از این آدم متنفر بوده ای!
می نشینی و نگاهشان می کنی، در خواب، در بیداری و شاید سالها بعد و سال ها بعد و هنوز در قلبت نفس می کشند.
مهم نیست فردا چه اتفاقی خواهد افتاد، تو در لحظه ای و این لحظه شاید ثانیه ای از بهشتی باشد که به تو وعده داده شده است.