در مهرماه 1360 در مکافات جنگ و دلواپسی ها، جلسات شعر در خانه ی بزرگ و بسیار باصفای کوچه ی گلایل خیابان خواجه عبدالله انصاری آغاز شد، زنده یاد استاد سید ضیاء الدین سجادی این افتخار را به ما دادند که ریاست جلسه را به عهده بگیرند و زنده یاد حمید عاملی گوینده ی صداوسیما هم با خوشرویی و محبت پذیرفتند که سازمان دهی و مدیریت برنامه با ایشان باشد، جنگ بیداد می کرد و پسر بزرگم حسین (میلاد) در جبهه ی سومار به خدمت مشغول بود و برادرزاده ام احمد در جبهه ی فاو. گاه برق می رفت و جلسه را در حیاط باصفای آن خانه، در کنار ردیف شمشادها و حوض آب تشکیل می دادیم و به ناگاه صدای وحشتناک انفجار موشک، در خیابانی نزدیک، همه را وحشت زده از جا می پراند و آقای عاملی سرش را به زیر می انداخت و زیرلب خنده ای می کرد و می گفت: من کاشی را نگاه کنید که هم می ترسم و می لرزم، هم باید مراقب جلسه باشم!