این رمان، داستان زندگی دختری به نام «ترانه» است. مادر ترانه برای بار دوم با مردی به نام «سیاوش» ازدواج کرده و حالا ترانه تنها زندگی میکند. ترانه در دفتر کارش همانطور که مشغول مطالعه پروندهها بود افکارش به سمت گذشته پرتاب میشود و باعث میشود او بیتوجه به موقعیت آنقدر لبهایش را بگزد که خون از آنها جاری بشود. ناگهان صدای «نیکزاد» او را به خودش میآورد، تنها کسی که حال ترانه را درک میکرد و مورد حمایتش بود و... . .