رمان کوری اثر «ژوزه ساراماگو» ترکیبی از تمام مظاهر کوری به معنی فقدان معرفت و آگاهی ارائه میدهد. اپیدمی مصیبتبار کوری بر سرزمینی ناشناخته نازل میشود. کوری از «مردی که اول کور شد» آغاز میشود و به مابقی شهروندان و در نهایت به تمام کشور سرایت میکند. در این میان، تنها کسی که از کوری در امان میماند، همسر پزشک است که مجبور است شکسته شدن تابوهای اخلاقی و عمق فضاحت جامعه را در تمامی سطوح ببیند و از این مشاهده به قدری آزار میبیند که آرزو میکند او نیز کور شود. او در جایی، چنان با قدرت و توانمندی عمل میکند که با وجود زن بودنش، از سر دستة خطرناک اوباش قرنطینه انتقام سختی میگیرد و به ریاست جامعة کوران نائل میشود، امّا با کراهت این مقام را پس میزند و این امتیاز را جز خفت و خواری و بر دوش کشیدن نادانی عمومی و جهالت کوران نمیداند.