«امیربهرام» تنها پسر خانواده هرروز تکیدهتر وگوشهگیرتر میشد. پدر و مادر او آقا و خانم «بهارمست» نگران حالش بودند. تا اینکه به پیشنهاد دوست امیربهرام «کرامت بادغیسی» و مربی تربیتی تصمیم گرفته شد که امیربهرام و پدر باهم به کوه بروند. امبربهرام در کوه، در کنار غاری به انسانهایی برخورد که مانند انسانهای نخستین لباسهایی از پوست میپوشیدند و برای حرف زدن از صداهای عجیب و غریبی استفاده میکردند. او با دو تن از آنها «این» و «آبو» دوست شد، و هرروز ماجراهای مختلفی را با آنها تجربه کرد و خاطرات خود را با آنها به عنوان «دوست غارنشین من» به نگارش درآورد. کتاب حاضر برای گروه سنی «د» و «ه» تهیه شده است.