پدرم به اطاق رفت و زود برگشت. در دستش کیسه متقالی بود که از همان بالای هره پرتاب کرد. "بگیر!" و سکههای نقره روی سنگفرش حیاط فواره زد. کار تمام بود. همه برجا میخکوب بودیم. ننه را میپائیدیم. ننه خم شد. پولها را یکی یکی برداشت و باز در کیسه ریخت...
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.