اواخر تابستان باصرار منور خانم ، خانواده علی لباس سیاه را از تن درآوردند ، اما مهرانگیز هنوز چارقد سیاه سرش بود . مادر علی نتوانسته بود مهرانگیز و جل وپلاسش را بیرون بریزد اما تهدید او و کشمکش با علی برسر او ادامه داشت . اوایل مهر عروسی خواهر کوچک با همان خواستگارکه پدر نپذیرفته بود سرگرفت . منورخانم و نیرهفت شبانه روز درخانه عروس ماندند . عصرها حوانکها باتفاق مهرانگیز در اطاق پنجدری جمع می شدند . خواهربزرگ متفکر مینمود و بغ میکرد . حواهرکوچکتر با گونه٬ گلگون و صورت بند انداخته و زیرابروی برداشته آدم دیگری شده بود و خنده از لبش دور نمیشد . نیر با وجودیکه از علی رومیگرفت اما وقتی از خنده پیچ و تاب می خورد چادر از سرش میفتاد. بزرگ شده بود و عشوه گری میکرد . علی شروع میکرد به ادا درآوردن. خواهر بزرگتر حتی وقتی دیگران از خنده غش میکردند لبخند هم نمیزد. علی ادای همه را در میآورد غیر از ادای او را .
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.