سولژنیتسین در این دو داستان بلند، تصویری بیپرده از روابط سرد و خشک انسانها در شوروی به خواننده عرضه میکند و انتقادهای غیرمستقیم ولی تندش از جامعه را در دل داستان میگنجاند. در این دو داستان انسانها همانطور که هستند دیده میشوند؛ بیرحم، ریاکار، حریص و البته با ظاهری شبیه به همهٔ انسانهای دیگر. سولژنیتسین، مانند دیگر نویسندگان بزرگ روس، با پایانبندیهای تکاندهنده، جای زخمِ داستان را تا همیشه در ذهن مخاطب باقی میگذارد.
«ما نمیتونیم به راهمون ادامه بدیم چون... یازده روزه که... گرسنه راه رفتهایم.»
«چطور ممکنه؟»
«پیش میآد. خیلی ساده.»
«کوپن جیره ندارید؟»
«کاغذ رو که نمیشه خورد.»
«پس چرا هنوز زندهای؟ چطور ممکنه؟»
«اتفاقی زندهام.»