کتاب مارکس از منظر پساساختارگرایی با مفروض قرار دادن وجود صداهای متکثر در متون مارکس در پی آن بوده است تا نشان دهد چه ردّپاهایی از پساساختارگرایی و پسامدرنیسم را در متون مارکس میتوان یافت و همچنین اندیشۀ مارکس در متون گریزپای آلتوسر و برخی از برجستهترین پساساختارگرایان، یعنی لیوتار، دریدا، فوکو و دلوز به صورت سلبی یا ایجابی، واجد چه تصویر و جایگاهی است. مؤلف بر آن است تا آشکار سازد در بطن مواجهات پرخطر و پرتنش پساساختارگرایان با مارکس چه امکانهای متکثر و خلاقانهای میتواند وجود داشته باشد، مواجهاتی همزمان ویرانگر و سازنده که امکانات درونی آثار مارکس را در کانون توجه خود قرار میدهد و تقلیل تمام عیار اندیشهها به جبهههای مارکسیست یا ضدمارکسیست را به سُخره میگیرد. در پسِ انتشار چنین ترجمههایی امیدی به تلنگرهایی برای اندیشیدن به امکانها و بدیلهای تازه و مواجهاتی رادیکال نهفته است، آن هم در شرایطی که گفتارهای موجود به طور مستمر با طبیعیسازی اوضاع و احوال، امکان اندیشیدن به امکانها را به امتناع میکشند و چندصدایی موجود در متون را در ذیل نوعی تکصدایی قاهرانه نادیده میانگارند.