حاج صادق و حاج بابا در آغوش همدیگر اشک میریختند و زیر لب چیزی میگفتند. از اینهمه احساس و دوستی اشک بقیه نیز درآمد. نیما و صدرا به سمت یکدیگر رفتند و با هم دست دادند. مراسم معارفه بین نیما و فروغ خانم انجام شد و طولی نکشید که همه برای خودشان همصحبتی پیدا کردند. به چهرۀ تک تکشان نگاه کرد. کسی به او توجهی نداشت و همه سرگرم بودند. اسباب شام را آماده کرد و پیش بقیه برگشت.