کشور آزتکها و مایاها طی کمتر از سه قرن استعمار، از سرزمینی با تمدنی باستانی و سرشار از زیبایی، تبدیل به کشوری شد که از اوایل قرن نوزده قرن بیستم تا همین حالا در هزارهی سوم، جز انقلابها و شورشهای خونین، جنگ، کشتار، انواع و اقسام قاچاق، از کوکائین تا کودکان و زنان و اعضای بدن انسان، چیز دیگری به خود ندیده است. مردمی که در وحشت مدام فقط تلاش میکنند تا بتوانند جانشان را حفظ کنند، اولین چیزیست که در سرتاسر تاریخ دویست سال اخیر مکزیک به چشم میآید. کتاب «کاش ما هم خانهای داشتیم» یکی دیگر از روایتهای این سرزمین جنونزده است که غرق در فساد حاکمان همدست جانیان داخلی و خارجی، سر سوزنی هم مجال زندگی سعادتمند را به مردمانش نمیدهد. خوان پابلو ویلالوبوس که دیگر نامش در کنار خدایان المپ ادبیات مکزیک، پاز، فوئنتس، رولفو، آزوئلا، لوئیزلی و آریاگا، نامی بزرگ و شهیر شده است، در این رمان به قلب زندگی مردم کشورش میزند و با فاصله گرفتن از فضای شبهفانتزی دیگر آثارش، فساد همهگستر سیاسی و اقتصادی کشورش را به ویژهترین شکل روایت میکند. کاش ما هم خانهای داشتیم داستان زندگی مردمی دوزخنشین است که حتی اگر در همان دوزخ هم جایی برای سکنی داشتند، تاب میآوردند، افسوس که جز افسوس و فغان و فقدان ماحصلی ندارند!