درست ساعت ده صبح بود که محمدحسن پستچی بخش کوچک زنگ در را بهصدا درآورد. آقای مصداقی مجبور شد مطالعه کتاب را قطع کند و ببیند که آیا با او کار دارند یا نه. باریکهای از آفتاب روی تنها قالی نخنمایی که کف اتاق پهن بود، افتاده بود. انتظارش دیری نپایید. زن صاحبخانه صداش زد « با شما کار دارن آقای مصداقی » به تندی بیرون آمد. محمدحسن گفت : رفتم دبیرستان گفتند که امروز تعطیلی دارید.
- از این کتاب تنها یک جلد موجود است.
از آنجایی که این کتاب قدیمی و از کتابخانههای شخصی درآمده ممکن است ورقخورده، کهنه یا گاهی با ظاهری مستعمل باشد که برای مخاطبین این دست از کتابها امری آشناست.