«... وقتی از ورایِ ضخامت پردۀ آب به کاشیکاریهای عمقِ حوض مینگرم، کاشیها را نه بر خلافِ آب و بازتابها بلکه درست از لابلای آنها و به واسطۀ آنها میبینم. اگر این کژیها و هاشورهای آفتابی نبودند، اگر من هندسۀ کاشیها را بدون این تنِ گوشتی میدیدم، در این صورت چه بسا دیگر آنها را، آنچنان که هستند و آن جا که هستند نمییافتم، یعنی: آن سوترِ هر مکانِ همانند. من نمیتوانم که بگویم که خودِ آب، قدرت آبی، این مایع گساریدنی و پُرتلألؤ درونِ مکان جای دارد، جایِ دیگر هم نیست ولی درونِ حوض نیست. آب، محتوی در حوض نیست، مقیمِ حوض است، در آن مادیّت یافته است و اگر سرم را بلند کنم و به حصار سروْ بُنان که شبکۀ بازتابهایِ نور بر سطح آن به رقصند نظر بیفکنم، نمیتوانم که نگویم که آب با آنها دیدار نکرده و لااقل جوهرِ فعّال و زندۀ خود را بدان سو گسیل نداشته است.»
(چشم و روح / موریس مرلو ـ پونتی)