وقتی آتمن کالینز تصادفا در تعطیلات آخر هفته در کتابخانه زندانی میشود، تصور نمیکند اوضاع بتواند از اینی که هست بدتر شود. تا زمانی که میفهمد دَکس میلر هم همراه او آنجا زندانی شده. آتمن چیز زیادی دربارۀ دکس نمیداند، فقط اینکه او مایۀ دردسر است و با توجه به شهرتش، شخص ایدهآلی برای همراه شدن در آنجا نیست. ولی به خودش دلگرمی میدهد که دوستانش دیر یا زود متوجه میشوند که او را در کتابخانه جا گذاشتهاند و دنبالش خواهند آمد. ولی مشکل اینجاست که کسی نمیآید….آتمن متوجه میشود مجبور است دو روز آینده را در کنار پسری بگذراند که دوست ندارد کاری به کار او داشته باشد. وقتی آن دو به تدریج سر صحبت را باز میکنند و کمی صمیمیتر میشوند، او از این همه نقاط مشترک بینشان تعجب میکند. ولی آیا علاقهای که بینشان شکل گرفته میتواند با پایان یافتن این مخمصمه و بازگشت آتمن به زندگی گذشتهاش دوام آورد؟